واژه

ادبیات.شعر.مطالب گوناگون.سرگرمی.شعرهای فرزانه طاهری.مطالب دینی.مطالب علمی.دانلود کتاب.دانلودشعر.
دلیل بیخوابی من

ر

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,متن ادبی,شعرفرزانه,اشعارفرزانه,ساعتتوسط فرزانه |
درسرزمین قلب تو...

درسرزمین قلب تو احساس غربت میکنم

بااینهمه آوارگی نگوکه عادت میکنم!!

من باتمام بیکسی بتو پناه آورده ام

گمان نکن باغربتت میمانمو سرمیکنم...

بیگانه ای بامن ولی..لبخندبرمن میزنی

آرامش قلب مرااینگونه برهم میزنی

درهای باغ سبزرابرروی چشمانم ببند

گرمرغ عشقم نیستی..بیارهایم کن زبند

سرخورده ازاحساس تو..من پرزخالی میشوم

ازسرزمین قلب تو..یکشب فراری میشوم

یکشب فراری میشوم...

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,متن ادبی,شعرهای من,عکس سینماکرافت,ساعتتوسط فرزانه |
واژه واژه کم میشوم...

افسوس برمن که بجای تو

به تماشای گذرثانیه هابنشستم

وبه آنهاچشم دوختم

داردتمام میشود...

صبرکن داردتمام میشود

ازیک تا....بشمار

مثل ردکردن مهره های تسبیح درانگشتان مادر

چه بازی کودکانه ای!!

ده ..بیست..سی..چهل..

صد!

ازبازی خارج میشوم...

مثل عشق که دریک اتاق دربسته خلوت تمام میشود...

احساس گنگی میکنم!!

برای شمردن بدیهایت...

انگشتهایم راکم می آورم!!!

اگرمیشدموهای سرم رامیشمردم

آنهابه اندازه غمهایم هستند...

نوازش تورابیادنمی آورند

حتی معنی واژه نوازش رانمی دانند!

افسوس برمن

افسوس!!!

که هیچکدام ازفعلهای تو برای من صرف نمی شوند!

ودرکلام تو

واژه واژه کم میشوم...

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,متن ادبی,شعر,عکس سینماگراف,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
من نبایدچیزی باشم که تومیخواهی...

 سخنان قصار از ماهاتما گاندی


یادمان باشد که ،
من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم……
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتادبه خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.
اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،نامت را انسانى باهوش بگذار.

 


 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,متن ادبی,شعرشاعران,سخنان قصار,مهاتماگاندی,ساعتتوسط فرزانه |
مهربانیهارادرتومن تجربه میکردم

 

 

 مهربانیهارادرتومن تجربه میکردم آن روز بزرگ...

 

ذستهای توبرایم پلهایی بودندکه مرامی بردندتاحضورگرم عشق...که شدم پرازخوشبختیها...

 

گرچه درفصل سکوت توبهاران وبهاران رامی رویانی که تن وحرف ولب وگیسوودستان توگلهای بساتینش هستند

 

آه اماوقتی توسخن می گویی وبهاران وبهاران رامی رویانی

 

توخودمیدانی که خوشبختی بی پایانیست باتوبودن

 

بودن ...         

وسخن گفتن ولبخندزدن...

 

بغض صدهاغم رامی توان ترکانددریک لحظه باتوبودن

 

سهم کن بامن لحظاتت را

 

که سراپابغضم...

 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,متن ادبی,عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
توصیف واژه ها

واژه دردراچگونه میتوان توصیف کرد؟

 

چگونه میتوان توصیف کرد:

 

نبودنت را...

 

نداشتنت را...

 

ندیدنت را ؟

 

وقتی هیچکس مسئولیت افعال منفی رابعهده نمیگیرد...

 

نفی کردن درد چه شهامتی میخواهد!!

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:شعر,ادبیات,متن ادبی,تصاویرسینماگراف,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |
وقتی که دل شب میلرزد...

 

ای کسی که به نخ ریس کلمات آویزان شده ای..
 
بدان که درمیان غمگین ترین لحظات بودنم
 
ازنگاه کردن تهی مانده ام..
 
ودرورای کوچه های شب گم شده ام...
 
سخت میکوشم تارهاشوم ازخودم
 
میدانم حال وروزتوبهترازمن نیست!
 
میدانم که ازدریچه شکسته دلت
 
به کلمات پناه آورده ای
 
وبادستهای لرزانت
جمجمه خودراچون گوی آتشین گرفته ای..
 
وچقدراصرارداری بگویی...
 
آه امادل قویت نمی گذارد!!
 
قلمم برسرم میزندکه بنویس..
 
بنویس وراحت شو...
 
اما افسوس!
 
کلمات مثل مورچه های سیاه درهم می لولند!
 
قلمم برسرم فریادمیزندتوچقدرخودکامه ای!!
 
اما!
 
فقطشب تارمیداندکه من هم کورم وهم کرم
 
شب تارحتی مرالال تصورمیکند!
 
بیگمان قلمم هم این رامیداند!وگرنه باهرم کلماتش آتشم میزد...
 
میسوزاند وخاکسترم میکرد...
 
قلمم میداند!!
حتما شب تاربه اوگفته است که من کوروکرولالم...
 
پس چرا نمی نویسد؟
 
احساس هرچه حرف راسکوت کرده ام!
 
اما!
 
سکوت سردم بهمنی است...
 
بهمنی برفرازکوه صبر...
 
تنها باصدای یک دست
 
یک تلنگرکوچک..
 
فرومیریزد...
 
چه باشکوه است پژواک این صدا
 
دردل کوهستان یخ زده درشب تار!
 
وقتیکه دل شب رامیلرزاند...
 
بهمن همیشه بهمنی است!
 
 
 
 
 
 
+نوشته شده در برچسب:ادبیات ,شعر,متن ادبی,عکس سینماگراف ,شعرشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |